جهادگر شهيد مرتضي صدقگو در اول ديماه 1333 در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود.در دوران دبيرستان علاقه زيادي به هنرِ نقاشيِ سياه قلم داشت كه رتبه هايي برتر در سطح استان و شهرستان كسب نمود. پس از اخذ مدرك ديپلم، تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته نساجي ادامه داد. در آن دوران به عنوان مسئول واحد ترخيص كالاي شركت ريسندگي و بافندگي كاشان در گمرك تهران منصوب شد. در دوران دانشجويي در سال 1354 به دليل همكاري با گروه انقلابي منصورون توسط ساواك دستگير و به كميته مشترك ضد خرابكاري تهران منتقل شد. در آنجا مدتي زنداني و شكنجه شد اما حاضر به همكاري با آنان و دادن اسامي ساير دوستان مبارزش نشد كه آثار شكنجه با كابل و آتش سيگار و.... تا هنگام شهادت بر بدن او نمايان بود. پس از پايان تحصيلات دانشگاهي اش عازم خدمت سربازي شد و پس از فرمان امام خميني(ره) به سربازان مبني بر ترك پادگان ها، از پادگان جهرم گريخت و به كاشان آمد. در جريان انقلاب در كاشان وي كه در خانواده اي انقلابي و مذهبي زندگي مي كرد به همراه اعضاي خانواده در فعاليتهاي انقلابي عليه رژيم ستمشاهي خصوصاً تظاهرات مردمي حضور فعال داشت.در اين سالها او ازدواج كرد و پس از مدتي صاحب يك فرزند پسر شد.
پس از آغاز جنگ تحميلي مدتها قصد حضور در جبهه داشت اما بنا به دلايلي از جمله ممانعت پدر و مادر منصرف مي شد.
شهيد صدقگو بخشي از خانه خود را جهت اسكان به صورت رايگان به خانواده اي جنگ زده از دزفول اختصاص داده بود و گهگاه نيز بصورت نامحسوس به آنها كمك مي كرد.
خانواده او در سالهاي دفاع مقدس يكپارچه در خدمت ستاد پشتيباني جنگ بود و غير از جمع آوري كمكهاي نقدي و غير نقدي، در اموري چون خياطي و تهيه البسه رزمندگان و.... حضور فعال داشت. در سال 1362 و پس از شهادت دوستانش خصوصاً شهيد سيد عباس موسويان، عزم خود را جزم كرده و پس از گفتگو با خانواده، به ايشان گفت: اين كميل ها و ندبه ها كه شما براي من ميخوانيد فايده ندارد. من كارفني، آرايشگري و رانندگي بلدم و سربازي هم رفته ام اما هنوز به اين انقلاب خدمتي نكرده ام.
او در پاييز 1362 به جهاد سازندگي كاشان پيوست و به عنوان راننده ماشين سبك عازم جبهه غرب شد و در قرارگاه نجف اشرف ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد مستقر شد. در آخرين باري كه با آمبولانس جهاد، مجروحي به كاشان آورده بود براي چند دقيقه به خانه آمد و فرزند شيرخواره اش در حالت خواب را بوسيد و با خانواده خداحافظي كرد و دوباره عازم جبهه شد. وي كه قصد داشت در تاريخ 22 دي ماه 1362 عازم سوريه به منظور زيارت حرم مطهر زينب كبري(س) و رقيه بنت الحسين(س) شود، در آخرين ساعات ماموريتش در تاريخ 20/10/1362 در تنگه بُرد علي منطقه دشت ذهاب، در اثر برخورد با مين به افلاكيان پيوست و در كنار حضرت اباعبداله الحسين(ع) مأوا گرفت.
فرازی از سخنان شهید مرتضی صدقگو
شما نمي دانيد خدمت صادقانه و واقعي كردن براي خدا چقدر لذت بخش است، البته اگر خدا قبول كند....
|